هفته‎ی سوم هم به پایان رسید...

این هفته اتفاقات خیلی جالبی افتاد. اتفاقاتی که ذهنیت من را به شدت تغییر داد.


کتاب های جدید

یه 1 ماهی میشه که استرس امتحان باعث شده بود کتاب خواندن را رها کنم. الان که دیگر خانواده ام ایران هستند و من وقت بیشتری برای خودم و یادگیری دارم فرصت خوبی بود که خواندن را دوباره شروع کنم. این هفته 2 کتاب جدید را شروع کردم. از آنجایی که دارم برای امتحان میخوانم کتاب هایی را مخصوصا انتخاب کردم که در این دوران هم کمکم کنند. کتاب اول «ذهنیت: روانشناسی موفقیت» نوشته‎ی دکتر Carol Dweck هست. و کتاب دوم «13 کاری که افرادِ با قدرت ذهنی بالا انجام نمی دهند» نوشته ی Amy Morin است. کتاب دوم را هنوز اوایلش هستم و در قسمت بعدی بیشتر در رابطه با آن صحبت میکنم. ولی کتاب اول به شدت ذهنیت من را در این هفته تغییر داد!

اول بگویم که مخصوصا الان که درگیر درس خواندن برای کنکور هستم، من کتاب ها را به صورت فیزیکی در دست نمیگیرم تا بخوانم. نسخه‎ی صوتی آن را از کتابخانه قرض میگیرم و روی گوشی اجرا میکنم. اینطور میتوانم از زمانم حداکثر استفاده را ببرم! مثلا میتوانم در راه رفت و برگشت خانه به دانشگاه، در باشگاه که در حال ورزش کردن هستم، یا حتی زمانی که کارهای خانه مثل ظرف شستن را انجام میدهم کتاب هم بخوانم (یا بهتر است بگویم کتاب برایم بخوانند!). به طور متوسط ما 1 تا 2 ساعت از این نوع زمان ها در روز داریم که میتونیم همزمان به یادگیری خود هم اختصاص بدهیم. تازه این ها هنگامی هست که زمان تلویزیون دیدن یا گشتن در فضای مجازی را در نظر نگیریم که خود آن ها بسیار وقت ما را تلف میکنند.

یک کتاب به طور متوسط بین 6 تا 8 ساعت است. این یعنی که من میتونم با استفاده صحیح از زمانم هفته ای 1 کتاب بخوانم!! فوق العاده نیست؟

به شما هم پیشنهاد میکنم همین الان دست به کار بشید و به کتابخانه شهرتان بروید. معمولا با عضو شدن در کتابخانه به نسخه دیجیتالی و صوتی کتاب ها هم میتونید دسترسی پیدا کنید. میدانم که کتابخانه های تورنتو اینطور هستند. یا حتی اگر آن هم نشد، میتونید در اینترنت سایت های مختلفی رو پیدا کنید که با عضویت و پرداخت مبلغی ماهیانه، میگذارند که به تمام کتاب ها دسترسی داشته  باشید.

سایت Audible  که زیرمجموعه آمازون است یکی از این نوع سایت هاست. تازه خبر خوب هم این است که میتوانید با عضو شدن 1 ماه اول به صورت رایگان از سرویسشان استفاده کنید و اگر دوست نداشتید بدون پرداخت مبلغی اکانت خود را بعد از یک ماه حذف کنید.

در آخر هم اگر باز این ها در دسترس نبود میتوانید کتابی که میخواهید بخوانید را در گوگل جستجو کنید ببینید نسخه صوتی آن را میتوانید دانلود کنید یا خیر. البته من گوگل را پیشنهاد نمیکنم چون معمولا اگر هم در سایت های مختلف برای دانلود باشند به جز تعداد انگشت شماری از کتاب ها، بقیه معمولا بدون اجازه نویسنده برای دانلود هستند و استفاده از آن ها یک نوع دزدی است و من آن را کار درستی نمیبینم.


کتاب ذهنیت (Mindset)

هنوز این کتاب را تمام نکرده ام. اگر وقت بشود حتما به صورت اختصاصی برای این کتاب یک پست جدا مینویسیم و کاملا آن را بررسی و به شما معرفی میکنم. اما برای این روزنوشت، میخواهم در حدی که متوجه شوید چقدر این کتاب در پیشرفت من تاثیر داشت بگویم.

به طور خلاصه، این کتاب درباره 2 نوع ذهیت در افراد صحبت میکند. طبق تحقیقات دکتر دووِک، انسان ها بر طبق ذهنیتشان به دو دسته تقسیم بندی میشوند. افرادی که ذهنیت ثابت و معین دارند (Fixed Mindset)، و افرادی که ذهنیت رشد دارند (Growth Mindset).

من تا قبل از گوش دادن به این کتاب فکر میکردم که ذهنیت رشد دارم، اما بعد از گوش دادن به 2 فصل از کتاب متوجه شدم که تا حالا چه اشتباه بزرگی میکردم!! ذهنیت من در رابطه با درس و دانشگاه یک ذهنیت ثابت بود!

به زبان ساده، افرادی که ذهنیت ثابت دارند به هوش، IQ ثابت و استعداد اعتقاد دارند. و افرادی که ذهنیت رشد دارند، باور دارند که با کار و تلاش میتوانند به هرجا که میخواهند برسند. مطمئنا در این نوع دید کمی هم اغراق وجود دارد. همیشه نمیشود گفت که فردی کاملا یکی از این دو نوع ذهنیت را دارد. ولی میتوان گفت به یکی از این 2 بیشتر فکر میکند و تصمیماتش را بر پایه آن میگیرد. کسی که ذهنیت ثابت دارد، کمتر تلاش میکند. اگر بعد از مدتی تلاش باز شکست بخورد، در آخر از آن کار انصراف میدهد و این را پای آن میگذارد که استعداد کافی را در آن کار ندارد و برای آن ساخته نشده است.

من در تمام بخش های زندگیم با ذهنیت رشد تصمیم میگیرم و بر پایه‎ی آن عمل میکنم. اگر یک پروژه را شروع میکنم، یا مهارتی را میخواهم یاد بگیرم، همیشه به این باور دارم که با تلاش و کار کردن بیشتر میتوانم موفق شوم. اما یک استثنا وجود دارد!

با گوش کردن به این کتاب فهمیدم که من در رابطه با درس و دانشگاه اینطور نیستم. خیلی به این مسئله فکر کردم. متوجه شدم که سلسله اتفاقاتی که برای من در مدرسه و دوران کودکی افتاد باعث شد که من نسبت به مدرسه ذهنیت ثابت پیدا کنم. میشود حالا این وسط برای اینکه حس بهتری نسبت به خودم پیدا کنم تقصیر را گردن دیگران هم بندازم! گردن معلمانم، گردن پدر و مادرم و یا محیطی که در آن بزرگ شدم!

من متولد 3 اسفند 74 هستم. میپرسید این چه ربطی به بحث ما دارد؟ الان برایتان میگویم!

در مدرسه، من با بچه هایی که متولد سال 75 بودند در یک کلاس بودم. همانطور که خودتان میدانید، حتی چند ماه تفاوت سنی در بچه ها به شدت روی رشد ذهنی آن ها تاثیر دارد! اینگونه بود که من به علت چند ماه بزرگتر بودنم از بیشتر بچه ها در کلاس معمولا باهوش تر دیده میشدم. از آن طرف هم اگر جوابی را درست میدادم یا نمره بالایی میگرفتم معلم و پدر و مادرم به من نمیگفتند که «آفرین آروین خیلی تلاش کردی و نتیجه اش را دیدی». به جایش به من میگفتند «آفرین آروین تو پسر باهوشی هستی!». این برجسته بودن در تمام سال های مدرسه تکرار شد و هربار هم اعتماد به نفسم بالاتر میرفت. میگفتم من آدمِ باهوشی هستم! و همین حرف ها باعث شد که دیگر تلاش کردن ارزش زیادی در زندگی من نداشته باشد تا اینکه به دانشگاه رسیدم! از نظر من تمام این اتفاقات باعث شد که من بیشتر فکر کنم که برای نمره ی خوب گرفتن و دانشجوی ممتاز بودن هوش مهمتر است تا تلاش!

حالا ممکن است بگویید «آروین این که خوب است. دلت هم بخواهد! اگر بهت بگویند باهوش هستی اعتماد به نفس خیلی بالایی پیدا میکنی و ما هم میدانیم که داشتن اعتماد به نفس بالا خود قدمی اول در مسیر موفقیت است». قبول دارم. اما این ها تا زمانی خوب است که همه چیز بر وفق مراد پیش برود. اگر یکدفعه من در این مسیر به یک جایی رسیدم که هرچقدر هم تلاش میکردم به نتیجه نمیرسیدم، یا افراد دیگر را میدیدم که از من بهتر عمل میکنند چطور؟ آنموقع هست که دیگر نمیگویم آن افراد از من بهتر هستند چون بیشتر تلاش میکنند یا اینکه من به اندازه کافی تلاش نکردم. آن موقع میگویم من آدم خنگی هستم، یا توانایی اش را به طور ذاتی ندارم! این ها افکاری بود که در سال دوم دانشگاه که با دیگر بچه ها رقابت میکردند گریبانگیرم شده بود.

دکتر دووک هم در کتابش اشاره میکند که تلاش بیش از اندازه از چشم افرادی که ذهنیت ثابت دارند یک نوع ضعف حساب میشود و تلاش کردن و همچنان نرسیدن یکی از بزرگترین ترس های این افراد است چون شکست برای آن ها فقط در آن کار خلاصه نمیشود و کاملا شخصیتشان را تحت شعاع قرار میدهد. جالب است که بدانید طبق تحقیقات او، افرادی که ذهنیت رشد داشتند هنگام شکست خوردن حتی بیشتر از قبل تلاش میکردند تا به اهداف خود برسند!

خوشبختانه سال دوم دانشگاهم به خیر گذشت. اما حس میکنم این ذهنیت ثابت، پارسال هنگام کنکور و تا قبل از همین هفته باعث شده بود که من نتوانم اونطوری که باید برای بخش "کارز" تلاش کنم. نمیتونم به طور حتم بگویم، ولی حس میکنم که من با اینکه میخواستم نمره ی بالایی در این بخش بگیرم ولی باز جلوی تلاش 100% من را میگرفت. همش به طور ناخودآگاه به این فکر میکردم که زبانِ من به اندازه ی کافی قوی نیست، سرعت خواندنم به اندازه ی کانادایی ها سریع نیست و در نهایت من توانایی کافی را ندارم تا نمره ی بالا بگیرم.

اما الان حس میکنم همه و همه ی این فکر های مزخرف و بی منطق از ذهنم پاک شده. الان دیگر باور دارم که دلیلی نداره نتوانم با تلاش بیشتر نمره ای که میخواهم را بگیرم.حس خیلی خوبی از خودم داشتم در این هفته. این یک جرقه ای بود که این هفته خیلی چیز ها را تغییر داد... ببینید یک کتاب واقعا چه کار هایی که نمیکند...
الان که درباره این موضوع مینویسم بیشتر و بیشتر دارم به گذشته ی خودم فکر میکنم و میبینیم که چه فرصت هایی را فقط به خاطر داشتن ذهنیت ثابت از دست دادم.


ذهنیت رشدِ دوست من در دانشگاه
خب فکر کنم خسته شدید از بس درباره خودم گفتم! بگذارید داستانی را درباره یکی از دوستانم در دانشگاه تعریف کنم.

2 سال پیش که من سال سوم بودم، یکی از دوستانم از ایران به کانادا آمد و وارد دانشگاه شد. چون تازه آمده بود خیلی زبان انگلیسی برایش دشوار بود و امتحان های دانشگاه هم که بسیار سخت بود این فشار ها را به شدت برای او زیاد کرده بود. برای همین در امتحانات میان ترم اول نمره ی خوبی را نتوانست بگیرد. از آنجا که خودش میدونست مشکل کجاست بیشتر درس خواند برای میان ترم دوم تا نمره ی بالاتری بگیرد ولی باز هم نمره اش پایین شد. این دوره ی درس خواندن، امتحان دادن، و نمره ی مورد نظر را نگرفتن برای او بیشتر از 4 یا 5 بار تکرار شد و هر بار باز با همان قدرت قبل تلاشش را ادامه میداد!

اصلا من به شدت از پشتکار این دوستم تعجب کرده بودم! پیش خودم میگفتم من اگر بودم دیگه بعد از 3 بار تکرار شدن این قضیه آنقدر اعتماد به نفسم پایین میومد که نمیتونستم ادامه بدم! ولی دوستم هیچوقت تسلیم نشد. بعد که با هم حرف میزدیم آنموقع یک بار به من گفت که «آروین ببین من که میدونم خنگ نیستم! فقط باید بیشتر از بقیه تلاش کنم. اگر بقیه 1 ساعت میگذارند، من باید 3 ساعت بگذارم!»

الان که این متن رو مینویسم شاید دوست داشته باشید بدونید که دوستم به شدت پیشرفت کرده و همان نمره هایی که میخواهد را میتواند بگیرد. با این همه پشت کار نمیشود هم که نتیجه نگرفت! این دوستم یک الگوی کامل برای من در زمینه ی تلاش کردن و تسلیم نشدنه.


معرفت و کمک دوستم!

چند روز پیش که داشتم در کتابخانه برای بخش کارز تمرین میکردم یکی از دوستانم را دیدم که پارسال امتحان داده و نمره ی خیلی خوبی در این بخش گرفته. ازش پرسیدم که چکار کنم در این بخش بهتر شوم، و او هم در نهایت رفاقت بیشتر از 2 ساعت برای من زمان گذاشت و به من نوع فکر کردن درباره این بخش را توضیح داد! واقعا انتظار نداشتم که انقدر زمان بگذارد تا به من کمک کند! حس میکنم که خیلی کمک بزرگی کرد. بعضی وقت ها هم آدم نیاز دارد کسی که قبلا آن راه را رفته به آدم بگوید که درست میشود. همین که او را میدیدم که با شوق به من توضیح میدهد چگونه میتونم به راحتی گزینه های اشتباه را حذف کنم و انرژی مثبتی که دوستم به من داد به شدت روی روحیه من هم تاثیر گذاشت. راستش حس میکنم که در این چند روز  به اندازه ی این 2 ماه که درس میخواندم در بخش کارز پیشرفت کردم!!

هفته ی آینده هم به شدت به تمرین کردن ادامه میدم چون این جمعه یک تست آزمایشی دارم که میخواهم در آن به بهترین نحو عمل کنم! :)